(▓▓̅̅(̅(_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅()ڪے
به سلامتی سیگار، که آتیشش میزنی ولی آرومت میکنه!
به سلامتی سیگار، که تا آخرش باهاته!
به سلامتی سیگار، که واست از جونش مایه میذاره!
به سلامتی سیگار، که باهاش نفس میکشی!
به سلامتی سیگار، که درکت میکنه، اما ترکش میکنی!
به سلامتی سیگار، که آه.ش سینه.تو میسوزونه!
به سلامتی...
این بار به سلامتی خودمون!
که سوختیم، موندیم، از جون مایه گذاشتیم، همنفس شدیم، درک کردیم و ترک شدیم!
اما آه.مون سینه سوز نبود...
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ
قدر سیگار را آن مریضی میداند
که اسیر بستر است و پزشکش از سیگار منعش کرده
و در حسرت گریزی ست به آنسوی پنجره...
برای یک نخ سیگار...
قدر سیگار را آن سربازی میداند
که در نقطه ی صفرمرزی -
در بیابانی سرِ پُست است
و به هر کجا که نگاه میکند -
در عمق برهوت -
چهره ی خندان دوست دختر ازدواج کرده اش را میبیند
و در حسرت رفیقی ست...
برای یک نخ سیگار...
قدر سیگار را آن رفتگری میداند
که در نیمه شبی بارانی -
خسته از جارو زدن -
لب جدولی در کنار خیابان مینشیند
که نفسی تازه کند
و به یاد بدبختی هایش سیگاری آتش...
اما افسوس که بسته ی سیگارش خالی ست
و در حسرت رهگذری ست....
برای یک نخ سیگار...
آری رفیق...
قدر سیگارت را بدان و عاشقانه سیگار بکش...
شاید فردا حسرتش را بکشی
פֿـستــــه امـ . . .
آنقـــבر פֿـستــه کـه פـتــے نــاے لـبـــــ گشــــوבטּ بــراے
בرב و בل هـــم نـــدارمـ
ولـــے گــــاهے مے تــوانـــمـ
بــا غلبـــه بــر פֿـستــــگے
لبــــانــمــ را به انـבازهـ قطـــــر یکـــــ سیگـــــار بــاز کنـــمـ . . .
בر گـــوشش آرامـ آرامـ زمـزمـــــه کنـــم . . .
او هـــمـ بے هیـــچ פــرفـــی بســـوزב
و פֿـــاکستــــر شـــوב از ایــــن همـــه בرב . . .
آرے
تنهــــا اوستـــ ــــ کـه می شنــــوב
از בلــــــــــمـ
و بــا تمـــام وجـــوב بــرایـــــمـ
בل مـے ســـــوزانــב . . .
کافه چی..کنیاک بیاور سر میزم..
در تمام شبهای تنهاییم...
تنها همدمم سیگار بود....
که لبم را بی وقفه میبوسید...
و آرام در گوشم زمزمه میکرد....
حواست هست؟ تو هم در حال سوختنی...
همانند مــــــــــــــــــن.....
ϰ-†нêmê§ |